یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود، و در بحر مکاشفت مستغرق شده ، حالی که از آن معاملت باز آمد یکی از محبّان گفت : از این بوستان که بودی چه تحفه کرامت کردی اصحاب را؟
گفت : به خاطر داشتم که چون به درخت گل برسم دامنی پر کنم
هدیه اصحاب را، چون برسیدم بوی گل چنانم مست کرد که دامنم از دست برفت. [1]
[1]. هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 384 - 383.