loading...
پايگاه جامع فرهنگی مذهبی محبّان مهدی (عج)

ياد دارم كه شبي در كارواني همه شب رفته بودم، و سحر در كنار بيشه اي خفته. شوريده اي كه در آن سفر همراه ما بود، نعره اي برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد، گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را ديدم كه به نالش در آمده بودند از درخت، و كبكان از كوه، و غوكان در آب، و بهايم از بيشه، انديشه كردم كه مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته».

دوش مرغي به صبح مي ناليد    عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

يكي از دوستان مخلص را    مگر آواز من رسيد به گوش

گفت باور نداشتم كه تو را    بانگ مرغي چنين كند مدهوش

گفتم: «اين شرط آدميت نيست    مرغ، تسبيح گوي و من خاموش»

يكي از علماي راسخ را پرسيدند كه چه گويي در نان وقف. گفت: اگر از بهر جمعيت خاطر و فراغ عبادت مي ستانند حلال است و اگر مجموع از بهر نان نشينند حرام.

نان ازبراي كنج عبادت گرفته اند

صاحبدلان، نه كنج عبادت براي نان

دو اميرزاده در مصر بودند، يكي علم آموخت و ديگري مال اندوخت. آن، علامه عصر شد و اين، عزيز مصر گشت. پس اين توانگر به چشم حقارت در فقيه نظر كردي و گفتي: «من به سلطنت رسيدم و تو همچنان در مسكنت بماندي». گفت: «اي برادر شكر نعمت باري تعالي بر من است كه ميراث پيغمبران يافتم - يعني علم - و تو ميراث فرعون و هامان – يعني ملك مصر».

من آن مورم كه در پايم بمالند                نه زنبورم كه از نيشم بنالند

كجا خود شكر اين نعمت گزارم            كه زور مردم آزاري ندارم؟

عاملي را شنيدم كه خانه رعيت خراب كردي، تا خزانه سلطان آبادان كند، بي خبر از قول حكما كه گفته اند: «هر كه خداي تعالي را بيازارد تا دل خلقي به دست آرد، خداي تعالي همان خلق را بر وي گمارد تا دمار از روزگارش برآرد».

آتش سوزان نكند با سپند                            آنچه كند دود دل مستند

گويند سرور جمله حيوانات، شير است و كمترين جانوران خر، و به اتفاق خردمندان، خر باربر به از شير مردم در.

بازرگاني را ديدم كه صد وپنجاه شتر بار داشت وچهل بنده خدمتكار. شبي در جزيره كيش مرا به حجره خويش در آورد، همه شب نياراميد از سخنهاي پريشان گفتن كه «فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و اين قباله فلان زمين است و فلان چيز را فلان، ضمين». گاه گفتي: «خاطر اسكندريه دارم كه هوايي خوش است». باز گفتي: «نه كه درياي مغرب مشوش است. سعديا سفري ديگرم در پيش استاگر آن كرده شود بقيت عمر خويش به گوشه اي بنشينم». گفتم: «آن كدام سفر است؟» گفت: «گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيده ام قيمتي عظيم دارد و از آنجا كاسه چيني به روم آرم و ديباي رومي به هند و فولاد هندي به حلب و آبگينه حلبي به يمن و برد يماني به پارس و از آن پس، ترك تجارت كنم و به دكاني بنشينم». انصاف ازين ماخوليا چندان فرو گفت كه بيش طاقت گفتنش نماند. گفت: « اي سعدي تو هم سخني بگوي از آنها كه ديده اي و شنيده!» گفتم:

آن شنيدستي كه در اقصاي غور          بار سالاري بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيا دوست را             يا قناعت پر كند، يا خاك گور

در جامع بعلبك كلمه اي چند به طريق وعظ مي گفتم با جماعتي افسرده دل مرده و راه از صورت به معني نبرده. ديدم كه نفسم در نمي گيرد و آتشم در هيزم تر ايشان اثر نمي كند. دريغ آمدم تربيت ستوران و آينه داري در محله كوران وليكن در معني باز بود و سلسله سخن دراز، در بيان اين آيت كه «نحن اقرب اليه من حبل الوريد». سخن به جايي رسانيده بودم كه گفتم:

دوست نزديكتر از من به من است          وين عجب بين كه من از وي دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست            در كنار من و من مهجورم

 

من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست، كه رونده اي از كنار مجلس گذر كرد و دور آخر در او اثر. نعره چنان زد كه ديگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس در جوش. گفتم: سبحان الله! دوران باخبر در حضور و نزديكان بي بصر دور.

فهم سخن چون نكند مستمع                 قوت طبع از متكلم مجوي

فسحت ميدان ارادت بيار                   تا بزند مرد سخنگوي گوي

اعرابي را ديدم در حلقه جوهريان بصره كه حكايت همي كرد كه «وقتي در بياباني راه گم كرده بودم و از زادمعني چيزي با من نمانده بود، و دل بر هلاك نهاده كه ناگاه كيسه اي يافتم پر مرواريد، هرگز آن ذوق و شادي فراموش نكنم كه پنداشتم گندم بريان است، باز آن تلخي و نوميدي كه معلوم كردم كه مرواريد است».

دو درويش خراساني، ملازم صحبت يكدگر سياحت كردندي، يكي ضعيف بود كه به هر دو شب افطار كردي و آن دگر قوي كه روزي سه بار خوردي. قضا را بر در شهري به تهمت جاسوسي گرفتار آمدند و هر دو را به خانه كردند و درش به گل بر آوردند، بعد از دو هفته معلوم شد كه بي گناهند؛ در بگشادند. قوي را ديدند مرده و ضعيف جان به سلامت برده. در اين عجب بماندند. حكيمي گفت خلاف اين عجب بودي، كه آن يكي بسيار خوار بود، طاقت بي نوايي نداشت، هلاك شد؛ و آن ديگر خويشتن دار بود، بر عادت خود صبر كرد و به سلامت بماند.

چو كم خوردن طبيعت شد كسي را                       چو سختي پيشش آيد، سهل گيرد

و گر تن پرورست اندر فراخي                            چو تنگي بيند، از سختي بميرد

هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نكشيده، مگر وقتي كه پايم برهنه مانده بود واستطاعت پاي پوشي نداشتم. به جامع كوفه در آمدم، دلتنگ، يكي را ديدم كه پاي نداشت، سپاس نعمت حق به جاي آوردم و بر بي كفشي صبر كردم.

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:
 "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم
 که بتواند مرا معالجه کند".


تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....

آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

 اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!

جوانی با چاقو وارد مسجد شد! گفت : بین شما کسی هست، مسلمان باشد ؟! همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، پیرمردی ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا!  پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت:  به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاور. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟! افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند! پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید! به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !

شخصي خانه اي به كرايه گرفته بود. چوب هاي سقف آن بسيار صدا مي كرد.

صاحب خانه را خبر دادند تا مگر مرمتش كنند.

او پاسخ گفت: چوب هاي سقف ذكر خداوند مي كنند.

گفت: نيك است اما مي ترسم كه اين ذكر به سجود بينجامد!

رساله ی دلگشا عبید زاکانی

  قلمی از قلمدان قاضی افتاد.

شخصی که آنجا حضور داشت گفتجناب قاضی کلنگ خود را بردارید!!!

قاضی خشمگین پاسخ داد:

مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟

مرد گفتهر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی

رساله ی دلگشا عبید زاکانی

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :

می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟

"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!

چارلی هم با خنده می گوید :

 تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟

"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"! 

 ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.

 با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مركبی

 نداشت پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد .

تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت

 در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید

 از احوال وی جویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال

 در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است 

و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند.

چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .....

مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی

 تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.... 

شیخ گفت حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم 

به زانكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.

منابع: مخزن المعارف و اللطائف ابوسعید ابوالخیر

سلطانی شبی در تخت خفته و گله می کرد که:

 خدایا چرا بر ما نظر نمی کنی؟

صدایی از بام شنید.

سلطان آواز داد کیستی؟

جواب داد : آشناست . شتری گم کرده ام دنبال آن می گردم.

سلطان گفت : ای جاهل ،شتر در بام می جویی؟

جواب داد : ای غافل ،خدای را در جامه اطلس ،

 خفته بر تخت زرین می طلبی؟

عید قربان، تنهاروزی از بی شماری ایام نیست تا در تعیّن یک نامْ معنا، در قاموس واژه های یک قومْ توضیح، و در فرهنگ یک آیینْ تفسیر شود. این روزْ روایت اوج مند زیباترین حکایت عشق آسمانیِ یک انسان الهی است. این روز، فرجامِ نیک یک مناسکْ و آغاز یک راه است؛ پایان رنج های سفر، اشک های شوق،...


لطفاً بر روي ادامه مطلب كليك كنيد.

قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت : مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟
کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد ، قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت : اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست .
مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد …
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری ........

امام علي(عليه‌السلام) در جمله‌اي که به گفتة سيد رضي ارزش آن به قدري است که با هيچ سخن ديگري قابل مقايسه نيست و به هيچ وجه قابل ارزش‌گذاري نيست، مي‌فرمايد: قِيمَةُ كُلِ‏ امْرِئٍ‏ مَا يُحْسِنُه؛[1]

ارزش هر کسي به ميزان کارهاي نيکي است که انجام مي‌دهد. [آن ارزي که مي‌ورزي]

 


[1]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 81.

منابع: برگرفته از وبسايت نكات قرآني (مقالات)

از پیامبر اکرم(ص)، نقل است که روزی به اصحاب خود رو کرده و می گویند: در باغهای بهشت گردش کنید!

می پرسند: باغهای بهشت چیست؟ می فرماید: مجالس ذکر است. صبح و شام بروید و ذکر خدا نمایید کسی که دوست دارد مقام خود را نزد خدا بداند، به منزلت و مقام خداوند در نزد خود بنگرد: زیرا خداوند بنده را در مقامی قرار می د هد که بنده خدای خود را در نزدخود قرار داده است. بدانید بهترین و پاکیزه ترین اعمال نزد خدا و بالاترین درجات شما و بهترین چیزی که خورشید بر آن می تابد، ذکر خداوند متعال است.1

ذکر عبارت است از حضور معنا در نفس که دارای مراتبی است، حضور معنا در ذهن حضور معنا در زبان وحضور معنا در قلب، از مراتب ذکر است.2

قرآن کریم، صریحاً، فلسفه سفارش به اقامه نماز را برای برپاداشتن ذکر، عنوان می کند.«اقم الصلوه لذکری»3

حتی آنجا که می فرماید:«ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر، می فرماید و لذکرالله اکبر»4

یعنی اگر چه نماز یک فایده مهم و مطلوب برای سعادت انسان دارد و آن هم بازداشتن از گناه وز شتی است اما ذکر و یاد خدا که فایده دیگر نماز و هدف نماز است، بزرگتر و مهم تر است.5 پس در حقیقت نماز از مظاهر مهم ذکر الهی است. ذکر در مقابل نسیان و فراموشی مطرح می شود یعنی انسان چیزی را فراموش می کند یا چیزی را می داند ولی از آن غفلت می کند6 یا در عمل به لوازم دانسته هایش پای بند نیست و رفتارش به نحوی است که با رفتار کسی که آن چیز را فراموش کرده، یکسان است یعنی آثار به یاد آن چیز بودن در رفتار فرد ظاهر نشود.

حال که روشن شد«نماز» ذکر خوانده شده و ذکر بهترین چیزی است که خورشید بر آن می تابد باید پرسید که نماز قرار است چه معنایی را در نفس و قلب ما حاضر نماید؟

امام خمینی در آداب نماز می فرماید:

نماز، اجرای توحید است با بدن، برای رسانیدن توحید به قلب.

یک رمز تکرار در رکعات و دفعات نماز و اذکار آن همین مسأله است. تأثیر تلقین در چشانیدن معنا به قلب، قلبی که بر اثر اشتغال به دنیا سخت شده و ارتباط تنگاتنگ خود با خالق را از یاد برده با تکرار اذکار در نماز، آن هم با قیام به این امر با تمام قوای جسمانی و فکری، این غفلت را می شوید وسنگ دل را نرم می کند باید توجه داشت که در نماز تمام اعضاء و جوارح به حرکت واداشته می شود پا، دست، کمر، لب و…هر چقدر ما در امری بیشتر و جدی تر وارد شویم و هر چقدر قوای بیشتری از ما در آن امر مشغول به کار شود، تأثیری که بر جان و روح ما به جای می گذارد، عمیق تر و ماندگارتر خواهد بود.مثال مناسب، ریزش مداوم و با فشار آب آبشار بر سنگهای رودخانه است که به مرور زمان سبب سائیدگی سنگها و گاه حتی سوراخ شدن سنگ می شود، قلب ما، تحت تأثیر اشتغالات روزمره سخت و سنگین می شود و از جهت دیگر گناهان و ناپاکیها، قلب فرد را تیره و کدر کرده از لطافت و حق پذیری اش می کاهد. به وسیله فشار تکلیف نماز و ذکر و با تداوم و استمرار روزانه، آن حقیقت به تدریج و کم کم بر قلب تأثیر کرده و معارف و اعتقادات در قلب راسخ می گردد.8

رمز این که شیطان همت خود را صرف می کند که ما را از اصل نماز باز بدارد و یا روح توجه و حضور قلب را که رمز تأثیر تلقینات نماز است از ما سلب کند همین است، چون می داند که«نماز ستون دین ماست»9

وقتی ما به اذکار نماز مشغول می شویم مثل آب قلیل که در برخورد با آب کر، نجاستهایش برطرف می شود، مانند قطره کوچکی هستیم که با اتصال به ملکوت، عیوب و نقائصمان، برطرف شود.

قرآن کریم می فرماید:«و اقم الصلواه طرفی النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السئیات ذالک ذکری للذاکرین؛نماز را در دو طرف روز و ابتدای شب به پا دار.قطعاً نیکیها، بدیها را از بین می برد این تذکری است برای یاد آوردن.10

پیامبر اکرم(ص) نیز می فرماید: «نماز مانند چشمه آب گرمی در کنار سرای یک انسان است. که روزی 5بار در شبانه روز خود را در آن می شوید و دیگر آلودگی و پلیدی بر وجودش باقی نمی ماند».

از سوی دیگر، نماز، غذای روح است همانطور که بدن ما به غذا نیازمند است و این نیاز مستمر و تدریجی است و با یک بار تغذیه نیاز بدن برای همیشه برطرف نمی شود و اگر غذای مناسب نیاز بدن را برطرف نکندبدن با تغذیه از مواد غیر مفید دچار سوء تغذیه می گردد.

نیاز روح به ارتباط با خالق و اعلام نیاز به درگاه او و خاکسایی به پیشگاه با عظمت و کبریایی او نیز نیازی مستمر و همیشگی است. فطرت انسان نیازمند پرستش است و اگر این پرستش، این رابطه زنده و رو در رو با هستی بخش پروردگار و صاحب خویش را برقرار نکند، خلا این رابطه، خود را در جایی نشان می دهد یا انسان را دچار سرگشتگی و حیرت می کند و یا پرستشهای انحرافی باز می دارد که هرگز روح انسانی را سیراب نمی کند و به قول حضرت ابراهیم(ع)«انی لا احب الافلین»11 انسان، محدود و افول کننده را دوست نمی دارد. و خطر بزرگی که سر راه انسان قرار می گیرد، خود فراموشی و مسخ است:«نسوالله فانسیهم انفسهم؛خدا را فراموش کردند پس خداوند آنان را از یاد خودشان برد».12

لازم به ذکر است یکی از اهداف اصلی نماز، دور کردن انسان از کبر و خودبزرگ بینی است.13

نماز سبب ایجاد روح خشوع و تواضع در برابر حق وخالق هستی می شود و انسان را از استکبار و بزرگ طلبی نجات می دهد و به فلاح می رساند خداوند درقرآن می فرماید:«و قال ربکم ادعونی استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین»14 و«قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون»15

1. المیزان، جلد1، صفحه337 به نقل از عده1.

2. المیزان، جلد1، صفحه335.

3. طه/14.

4. عنکبوت/45.

5. المیزان، ج16، صفحه141.

6. مفردات ذیل واژه.

7. ر.ک: صحیفه نور، ج صفحه امام خمینی و حائری شیرازی کتاب نماز.

8. فروغ کافی ـ جلد3، صفحه266 از حضرت رسول(ص)

9. هود/114.

10. انعام/76.

11. حشر/19.

12. فرض الله الصلاه تنزیهاً عن اشرک: بخشی از خطبه فدک حضرت زهرا(س)

13. غافر/27.

14. مؤمنون/1و2

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

تظاهر به عبادت، آن نتایج مطلوب را ندارد. بزرگ ترین نعمت های حق، ایمان، ورع، تقوا و اخلاق است؛ یعنی آنچه صالحان، اولیا و انبیا داشته اند. و محرومیت، محرومیت از ایمان، هدایت، تقوا و کمال انسانیت است. اگر بخواهید از این محرومیت نجات پیدا کنید، باید بندگی خدا کنید؛ بندگی با اخلاص که هیچ موجودی و هیچ وهمی در کارها سهیم خدا نباشد. این چنین عملی، منشأ برکات الهی است، نه برکتی که منحصر در اقتصاد باشد؛ بلکه برکاتی که به انبیا داده شده است، برکات حکمت الهی، قدرت های الهی و امثال این ها. عمل را باید با اخلاص انجام داد، توحید عملی همین اخلاص درعمل است. مقدار کمی از نماز با اخلاص، بشر را از محرمات الهی نهی کند، از غیبت و تهمت نهی کند، باید با آن تقوا و ایمان پیدا کند. اگر کسی نماز خوانده است و دید، سازنده نیست؛ بداند نمازش معیوب است. برای کارهایت سه چهار جور حساب باز نکن که هم بخواهی خدا را راضی کنی، هم صاحبخانه را و هم همسایه را و ...، هیچ کسی راضی نمی شود. اگر عمل فقط روی حساب خدا باشد، قدرت الهی را متوجه شما می کند. به جای مردم داری، رضای خدا را در نظر بگیرید. اگر رضای خدا را در نظر گرفتید، مردم سراغ شما می آیند. این در صورتی است که اخلاص پیدا کنید، طهارت باطن پیدا کنید، مالکیت نفس پیدا کنید و دست و چشم و زبان در اختیار شما باشد. )فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُم أجْمَعِین إلاّ عِبَادَکَ مِنْهُم الْمُخْلَصِین(([1])، این ندای شیطان است که همه را فریب می دهم، مگر بندگان با اخلاص، که برای غیر خدا در عبودیت آنان سهمی نباشد. این منشأ برکات است و منشأ ایمان و علوم الهی است. اقتصاد هم در دستگاه خدا است. )وَ مَنْ یَتِّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَزْرُقْهُ مِن حَیْثُ لاَیَحْتَسِبُ(([2]).

شما غصّه نان را نخورید. اگر تقوا پیدا کنید، نان به در خانه شما می آید، خدا مؤونه شما را تضمین می کند. ([3])

پی ­نوشت:

[1]. ص )38) : 82 و 83 .

[2]. الطلاق )65) : 2 و 3.

[3]. نردبان آسمان، ص 266.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

یکی از داستان های قرآنی داستان طالوت و جالوت است. بنی اسرائیل پس از دوره حضرت موسی علیه السلام به پیغمبر خود می گویند: «فرماندهی را بر ما بگمار تا به فرمان او در راه خدا پیکار کنیم.» از جانب حق تعالی، طالوت به فرماندهی آنان گماشته می شود. در آغاز آنان از این انتصاب رخ بر می تابند و نمی پذیرند، سرانجام با تأکید پیامبر الهی به آن تن می دهند و در رکاب او برای نبرد باجالوت کافر تبه کار و لشکر او حرکت می کنند.

 

دولشکر مقابل یکدیگر صف آرایی می کنند و آماده نبرد می شوند. سربازان موحّد طالوت در این هنگام دست به دعا بر می دارند و می گویند:

 

رَبَّنا أَفْرِ غْ عَلَیْنا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَی الْقَومِ الکافِرینَ؛[1]

 

بارالها، صبر و پایداری بر ما فروریز، و گام های ما را استوار دار، و ما را بر کافران پیروز فرما.

 

 

و سپس به کارزار می پردازند. موحّدان پیروز، و کافران فراری می شوند.

 

 


[1]. بقره (2) آیه 250.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

 

در آیه 129 سوره بقره ملاحظه شد که ابراهیم و اسماعیل از خداوند خواستند در میان امتی از ذریّه آنان پیامبری برگزیند که آیات الهی را بر مردم بخواند و کتاب وحکمت به آنان آموزد و آنان را تزکیه کند، این دعای ابراهیم واسماعیل چه زمانی مستجاب شد؟

 

در حدیث آمده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «أَنَا دَعْوَةُ أَبی إِبْراهیم؛[1]

 

من به واسطه دعای پدرم ابراهیم به دنیا آمدم و مبعوث شدم.»

 

 

بنگر بین زمان دعای ابراهیم، و مستجاب شدن آن و به دنیا آمدن و مبعوث شدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم چقدر فاصله است! و از تأخیر استجابت دعا مأیوس مشو.

 



[1]. تفسیرالبرهان، ج1، ص156.

 

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

 1 . در سوره زمر، خداوند متعال به پیامبرش حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آموزش های متعددی می دهد. یکی از آن تعلیمات این دعاست که ای محمد بگو:

 

اللّهُمَّ فاطِرَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ عالِمَ الغَیْبِ وَالشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ؛[1]

 

ای پروردگار آفریننده آسمان ها و زمین، دانای پنهان و پیدا، تو حکم می کنی بین بندگانت در آنچه که در آن اختلاف کنند.

 

 

 

2 . دشمنان حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افراد عنود و لجوجی بودند و هر روز برای گریز از پیام حق و گمراه کردن مردم، نغمه ای ساز می کردند. اما در برابر هر سخن و بهانه ای، جواب شایسته ای از پیامبر دریافت می کردند. و چه بسا پیامبر در انتظار می ماند تا از سوی خداوند جواب مناسبی صادر شود، تا هم به دشمنان پاسخ دهد و هم بر عزم و اراده آن جناب بیفزاید. در پایان سوره انبیاء ضمن جواب به منکران توحید، خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم آموزش می دهد که این گونه بگو:

 

رَبِّ احْکُمْ بِالحَقِّ وَرَبُّنا الرَّحْمنُ المُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ؛[2]

 

پروردگارم، به حق داوری کن، و پروردگار ما بخشنده ای است که از او یاری جویند بر آنچه شما (از دروغ و باطل) گویید.

 

 

 

3 . خداوند متعال به پیامبر گرامی اش حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم این گونه تعلیم و آموزش می دهد که بگو:

 

رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ؛[3]

 

خداوندا! بیامرز، و رحم کن، تو بهترین رحم کنندگانی.

 

 

گرچه در این آیه نفرمود چه کسی را بیامرز و به چه کسی رحم کن، اما به کمک آیات و ادلّه دیگر درمی یابیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای خود و برای همه مسلمانان از حق تعالی آمرزش و رحمت طلب می کند. و چون رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الگوی همگان است، ما هم به آن جناب اقتدا می کنیم و می گوییم: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ.»

 

 

4 . خداوند بزرگ به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم دستور می دهد که برای قرائت آن بخش از قرآن که در حال وحی بر آن حضرت است پیش از پایان یافتن وحی، شتاب نکند. به آن حضرت فرمان می دهد که بگو:

 

رَبِّ زِدْنی عِلْماً؛[4] پروردگارا، دانش مرا بیشتر فرما.

 

با توجه به این نکته که پیامبر ما داناترین آفریدگان خداست در عین حال حق تعالی به او چنین دستوری می دهد، بر ما که از علم و دانش ذرّه ای بیش نداریم ضروری تر و لازم تر است که این دعا را تکرار و از خداوند حکیم دانش فراوان طلب کنیم.

 

 

پیامبر ما فرمود: «هر گاه روزی بر من بگذرد که در آن بر دانشم نیفزایم، طلوع خورشید در چنین روزی بر من مبارک مباد.»[5]

 

 

5 . ما مسلمان و پیرو قرآنیم. قرآن کریم با «بِسم اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» و سپس با «الحَمْدُ للّه ِ رَبِّ العَالَمِینَ» آغاز می شود.

 

پیامبر اسلام فرموده است: هر کار با نام خدا و حمد الهی آغاز نشود پایان خوش و کاملی ندارد.

 

در سوره اسراء خداوند دعایی را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم تعلیم می دهد که هر وقت بر کاری تصمیم گرفتی برای موفقیت در آن این طور دعا کن:

 

رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً؛[6]

 

بارالها، مرا با صدق و استواری داخل کن، و با صدق و درستی بیرون آر، و برای من از جانب خود تسلّطی یاری بخش قرار ده.

 

 

این دعای قرآنی در آغاز هر کار، شایسته و مناسب است تا شروع و پایان آن به درستی و استواری باشد و در هنگامه کار یاری الهی همراهی کند. در تاریخ آمده است: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم هنگام فتح مکه این دعا را خواندند.

 

و از امام علیه السلام نقل شده که فرمود: «هر گاه در شرایط ترسناک قرار گرفتی این آیه را بخوان.»[7]

 

 

6 . حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «نه من و نه هیچ پیامبری پیش از من، پیامی به عظمت و سنگینی توحید نیاورده اند.»

 

چون پیام توحید بزرگ و عظیم بود، بیشترین فرصت های تبلیغی پیامبران را به خود اختصاص داد، پیامبر ما هم برای معرفی توحید، گفت و گوهای بسیار با مردم داشت. آیات و نشانه های خداوند را برای مردم باز می گفت و از آنان می خواست به تأمل و دقت نشینند. در آغاز سوره شورا، خداوند موادّ لازم را برای این گفت و گوها به پیامبرش می آموزد و در ضمن به او تعلیم می دهد تا بگوید:

 

اللّه ُ رَبّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنیبُ؛[8]

 

اللّه پروردگار من است، بر او توکل کردم و به سوی او باز می گردم.

 

 

 

7 . یکی از آموزش های الهی و قرآنی حمد و سپاس الهی است، و دیگری یاد نیک و شایسته از برگزیدگان وادی توحید، یعنی پیامبران و اولیای الهی که راهنمایان بشر به سوی تقوا و پاکی و عدالت و توحید بودند. آنانی که خداوندشان برگزید تا مشعل هدایت دیگران به سوی خدا و آخرت باشند. خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمان می دهد که بگو:

 

الْحَمْدُ للّه ِ وَسَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفی؛[9]

 

تمام حمد و سپاس برای خداست، و سلام بر بندگانش، آنان که برگزید.

 

 

 

8 . مهم ترین پیام پیامبران الهی، توحید و خدا پرستی بوده است. پیامبر ما هم به سان دیگر پیامبران پایه و شالوده دعوتش یکتاپرستی بود و سعی می کرد تصویر درستی از توحید ذات و صفات و افعال به بشر ارائه دهد، و به دور از خرافات و پندارها، توحید ناب و خالص را تبیین کند. در قرآن کریم آیاتی که مربوط به توحید است از آیات دیگر بیشتر است. هر بار که مردم نادان برای کجروی خود بهانه ای می تراشند و بر پایه اندیشه های جاهلی، اعتراض می کنند پیامبر با صبر و سعه صدر به آنان پاسخ سنجیده می دهد. یک بار پس از پاسخ به آنان به فرمان الهی چنین می گوید:

 

الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذ وَلَداً وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی المُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیراً؛[10]

 

حمد و سپاس خدایی راست که فرزندی نگرفته و در حکومت شریکی برای او نیست، و هم پیمانی برای یاری او در مشکلات نیست (چرا که احتیاج ندارد) و بزرگ دار او را برترین بزرگ داشتن.

 

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «آیه عزّت را بسیار بخوانید.» پرسیدند: آیه عزت کدام است؟ فرمود: «الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذ وَلَداً...»

 

 

9 . پیامبر ما در راه ابلاغ پیام الهی، از ناکسان آزار بسیار دید. و هر گاه که فشار روحی و روانی و تبلیغاتی دشمن اوج می گرفت، خداوند پیامبرش را دل داری و روحیه می داد.

 

در صلح حدیبیه به هنگام نوشتن صلحنامه، یکبار به گاه نوشتن بسم اللّه الرحمن الرحیم در آغاز صلحنامه، و بار دیگر به وقت نوشتن کلمه «رسول اللّه » درپی نام آن حضرت، قریشیان اعتراض کردند و نتیجه آن شد که به جای بسم اللّه الرحمن الرحیم، باسمک اللهمّ بنویسند، همان طور که در جاهلیت می نوشتند، ولقب «رسول اللّه » را هم از پی نام آن حضرت حذف کنند. از آن جا که این دشمنی و عناد آنان روحیه پیامبر را می آزرد خداوند برای حمایت و دلداری به آن حضرت فرمود بگو:

 

هوَ رَبّی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ مَتابِ؛[11]

 

او پروردگار من است، به جز او خدایی نیست، بر او توکل کردم و به سوی او باز می گردم.

 

 

 

10 . یکی از تعلیمات خدا به پیامبرش حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم این است که بگو:

 

إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیایَ وَمَماتی للّه ِِ رَبِّ العالَمینَ؛[12]

 

به درستی که نماز من، عبادات من، زندگی من و مرگ من برای خداوند است که پروردگار جهان هاست.

 

 

 

11 . پیامبر ما از منافقان رنج بسیار دید؛ آنان که به زبان تظاهر به اسلام می کردند و در دل اعتقاد به آن نداشتند بلکه درپی کارشکنی و شیطنت و عیب جویی بودند. خداوند هم از درون و شیوه آنان، پیامبرش را آگاه می کرد. به همین سبب درجای جای قرآن کریم از منافقان و کج رفتاری آنان یاد می شود. آنان که می دیدند از گفت و گوها و محفل آنان، پیامبر خبردار می شود، به جای اصلاح کار و برنامه خود و آمدن به راه راست، شیوه خود را عوض کردند و این بار با زبان ایما و اشاره پیام های خود را به یکدیگر می رساندند. این بار هم خداوند پیامبرش را از روش آنان آگاه ساخت و ضمن تجلیل از آن حضرت به وی فرمود: در برخورد با چنین مشکلات بگو:

 

حَسْبِیَ اللّه لا إِلهَ إلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظیم؛[13]

 

خداوند مرا بس است، به جز او خدایی نیست، بر او توکل کردم، او که صاحب عرش عظیم است.

 

 

پیامبر گرامی فرمود: «هر کس صبح و شب هفت بار این دعا را بخواند خداوند کارهای مهمش را کفایت کند.»[14]

 

عبداللّه بن عباس گوید: «این دعای ابراهیم علیه السلام بود هنگامی که او را در آتش افکندند، و دعای حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم هنگامی که دشمنان علیه آن حضرت گرد آمدند.»[15]

 

 

 

12 . در قرآن کریم گاهی ملاحظه می شود دعاهایی را خداوند به پیامبرش یاد می دهد. گرچه در این نوع جملات طرف خطاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم است، اما از آن جا که پیامبر برای همگان اسوه و الگوست، پیداست که این گونه خطاب ها شامل حال دیگران نیز می شود.

 

یکی از آموزش های خدای متعال به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم این دعاست:

 

قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ المُلْکِ تُؤْتِی المُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِ عُ المُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُوَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُإِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَتُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ وَتُخْرِجُ المَیِّتَ مِنَ الحَیِّوَتَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ؛[16]

 

ای محمد، بگو بارالها، صاحب حقیقی حکومت تویی، به هر که خواهی حکومت دهی و از هر که خواهی باز ستانی، هر که خواهی عزیز و گرامی داری و هر که را خواهی ذلیل و پست گردانی، تمام خیرات به دست تواست، به درستی که تو بر هر چیز توانایی. شب را در روز فرومی بری و روز را درشب فرومی بری، زنده را از مرده برآوری و مرده را از زنده خارج سازی، و هر که را خواهی بی شمار روزی می دهی.

 

 


[1].زمر (39) آیه 46.

[2].انبیاء (21) آیه 112.

[3].مؤمنون (23) آیه 118.

[4].طه (20) آیه 114.

[5].تفسیر صافی، ج3، ص322.

[6].اسراء (17) آیه 80.

[7].تفسیر صافی، ج3، ص212.

[8].شوری (42) آیه 10.

[9].نمل (27) آیه 59.

[10].اسراء (17) آیه 111.

[11].رعد (13) آیه 30.

[12].انعام (6) آیه 162.

[13].توبه (9) آیه 129.

[14].لکل دعاء فی القرآن قصة وإجابة، ص 69.

[15].لکل دعاء فی القرآن قصة وإجابة، ص 69.

[16].آل عمران (3) آیات 26 27.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

در دعای پیشین گفتیم وقتی که عیسی علیه السلام کفر و لجاجت بنی اسرائیل را دید از میان مردم یاورانی طلبید. حواریون اعلام کردند: مایاوران الهی هستیم و تو را در برابر کافران یاری می دهیم. اما اینان نیز به راحتی عیسی را همراهی نمی کردند، بلکه سخنان و خواسته های ناروایی داشتند. یکی از خواسته های آنان مائده آسمانی بود. عیسی به آنان گفت: «اگر به راستی ایمان آورنده اید از خدا پروا کنید و بهانه جویی نکنید.» آنان گفتند: ما می خواهیم از مائده آسمانی بخوریم تا قلب ما به پیام و پیامبری تو اطمینان یابد و بدانیم تو با ما صادقانه سخن می گویی. در این هنگام عیسی علیه السلام دست به دعا برداشت و چنین گفت:

 

اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لاِءَ وَّ لِنا وَآخِرِنا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنا وَأَنْتَ خَیْرُ الرّازِقِینَ؛[1]

 

بارالها، پروردگارا! برما مائده آسمانی فرو فرست تا برای اول و آخر ما عید شود، و نشانه ای از تو باشد، و ما را روزی ده که تو بهترین روزی دهندگانی.

 

 

 

خداوند در پاسخ فرمود: «من آن را بر شما فرو می فرستم، هر کدام از شما، پس از این معجزه باز هم کفر ورزد او را به گونه ای عذاب کنم که هیچ کس از جهانیان را بدان گونه عذاب نکنم.»

 

 


[1]. مائده (5) آیه 114.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

1 . حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بزرگ الهی است. او از برجستگان دعوت به توحید در طول تاریخ و پدر بسیاری از پیامبران است.

 

در زمانی برانگیخته شد که مردم سخت در بت پرستی بودند و بت های گونه گون را پرستش و احترام می کردند. آن حضرت با مردم گفت وگو می کرد و بی خاصیّتی و پوچی بت ها را برای آنان شرح می داد. آنان در برابر سخنان حکیمانه ابراهیم خلیل علیه السلام یک حرف داشتند و آن این بود که: «پدران ما این گونه می کردند و ما هم به راه آنان می رویم.»

 

ابراهیم گفت: «خدا آن است که پروردگار هستی است. او که مرا آفرید و هدایتم می کند. او که مرا طعام و نوشیدنی می دهد و هر گاه بیمار شدم شفایم می دهد. او که مرا می میراند و سپس زنده می کند. او که امیدوارم در روز قیامت گناه مرا بیامرزد.»

 

سپس ابراهیم دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ * وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فی الآخِرینَ * وَاجْعَلْنی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعیمِ * وَاغْفِرْ لأَبی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضّالّینَ * وَلا تُخْزِنی یَومَ یُبْعَثُونَ؛[1]

 

بارالها، به من حکمت ده و مرا به نیکوکاران بپیوند. و نام نیک مرا در امت های بعدی قرارده. و مرا از وارثان بهشت نعیم قرارده. و پدرم را بیامرز چرا که از گمراهان بود و در روز قیامت مرا رسوا مساز.[2]

 

 

 

2 . اسوه و الگو در سازندگی یا نابودی شخصیت انسان نقش حیاتی دارد. قرآن کریم که کتاب سازندگی و تربیت انسان هاست به این مهم بسیار پرداخته است. یاد انسان های بزرگ چون پیامبران و دیگر شخصیت های مثبت، و نیز یاد افراد گمراه و بد فرجام، به منظور عبرت گرفتن و سر مشق یافتن، در قرآن کریم آمده است.

 

کلمه «اُسوه» سه بار در قرآن مجید به کار رفته است: یک بار درباره پیامبر اسلام[3]، یک بار در مورد حضرت ابراهیم و مؤمنان همراه[4]، و نوبت سوم درباره یاوران حضرت ابراهیم علیه السلام .[5]

 

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «ابراهیم و یاران او، اسوه ای نیکو برای شمایند. هنگامی که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به غیر خدا می پرستید بیزاریم و راه شما را رد می کنیم و بین ما و شما دشمنی و کینه همیشه خواهد بود، تا آن گاه که به خداوند بی شریک ایمان آورید. مگر سخن ابراهیم که به پدرش گفت: من به زودی برای تو استغفار می کنم و عذاب الهی را از تو نمی توانم بگردانم.»

 

 

دعای ابراهیم و یارانش این بود:

 

رَبَّنا عَلَیکَ تَوَکَّلْنا وَإِلَیْکَ أَنَبْنا وَإِلَیْکَ المَصیرُ * رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَروُا وَاغْفِرْ لَنا رَبّنا إنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ؛[6]

 

بارالها، بر تو توکل کردیم و به فرمان تو بازگشتیم و بازگشت به سوی تو است. بارالها، ما را برای کافران هدف قرارمده و ما را بیامرز؛ به درستی که تو توانا و حکیمی.

 

 

امام صادق علیه السلام در تفسیر «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَروُا» فرمود:

 

در گذشته تمام افراد با ایمان فقیر بودند (و زیرفشار و اذیت و آزار کافران به سر می بردند) و تمام کافران ثروتمند بودند، تا آن که ابراهیم علیه السلام آمد و این چنین دعا کرد: رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَروُا. آن گاه خداوند در میان مؤمنان ثروت و فقر قرارداد و در میان کفار نیز ثروت و فقر قرارداد.[7]

 

 

3 . بحث و گفت و گوی ابراهیم علیه السلام بابت پرستان بی نتیجه ماند. چرا که هرچه ابراهیم با آنان به سخن می نشست آنان بیشتر بر گمراهی خود اصرار می ورزیدند.

 

ابراهیم با خود گفت: شاید اجرای یک صحنه آنان را هشیار کند. در یک روز عید که همه مردم از شهر خارج شده و به گشت و گذار و تفریح رفته بودند ابراهیم وارد بتخانه شد، تبر را به دست گرفت و همه بت ها را شکست و تنها بت بزرگ را سالم گذارد. تبر را به دوش بت بزرگ نهاد و از بتکده خارج شد. مردم از گلگشت و تفریح بازگشتند، به سوی بت های خود رفتند و آنها را شکسته یافتند. با تفحّص و جست و جو دریافتند که این کار، کار ابراهیم است.

 

از ابراهیم بازجویی کردند. ابراهیم در پاسخِ آنان گفت: «بت بزرگ دست به چنین کاری زده است؟!»

 

ابراهیم این سخن را به این منظور گفت که شاید آنها به خود آیند و بنگرند بت که سخن نمی گوید و فهم و شعور ندارد و نمی تواند ضرر را از خود دور کند و به دیگران آسیبی برساند، چگونه می تواند خدای هستی باشد؟

 

اما این صحنه هم ذهن بسته آنان را بیدار نکرد و تقلید کور کورانه از پدران نادان خود را براندیشه و تفکّر ترجیح دادند.

 

از این رو، آتشی عظیم افروختند و ابراهیم را در آن پرتاب کردند. اما اراده حق تعالی این چنین بود که ابراهیم سالم بماند؛ چرا که هنوز دوره هایی از مأموریتش برای هدایت و ارشاد خلق و ساختن کعبه اجرا نشده بود.

 

ابراهیم که دعوت و تبلیغ را در آن سرزمین بی ثمر دید، از میان آن مردم بیرون رفت و گفت: «من از این سرزمین به جایی که پروردگارم بخواهد می روم، او مرا هدایت می کند.» آن گاه رو به سوی سرزمین فلسطین نهاد.

 

ابراهیم که پس از سال ها ازدواج و رسیدن به سنّ پیری هنوز فرزندی نداشت، دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصّالِحینَ؛[8]

 

بارالها، از نیکو کاران (فرزندی) به من عطا کن.

 

 

خداوند هم به او بشارت داد که دعایت مستجاب شد و پسری بردبار به تو خواهم داد و به زودی اسماعیل به دنیا چشم گشود.

 

 

4 . پس از آن که ابراهیم علیه السلام به فلسطین هجرت کرد، خداوند به او و هاجر، اسماعیل را عطا کرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد که اسماعیل و مادرش هاجر را به سرزمین دیگر برد. ابراهیم و هاجر و اسماعیل رفتند تا به مکه رسیدند و به راهنمایی جبرئیل همان جا توقف کردند. ابراهیم سایبانی برپا کرد و خانواده اش را در آن پناه داد و خود به سوی فلسطین بازگشت.

 

اراده الهی اینچنین تعلق گرفته بود که ابراهیم از ساره هم فرزند داشته باشد.

 

پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعیل و مادرش در مکه، و اسحاق و مادرش در فلسطین به سر می بردند و ابراهیم خلیل هم بین این دو سرزمین در رفت و آمد بود. فلسطین جای خوش آب و هوا و سرزمین حاصلخیز بود. اما در مکّه نه آب بود و نه گیاه، نه درخت و نه زمین هموار.

 

ابراهیم که به فرمان الهی در چنان جای کوهسار و خشک و بی آب و گیاه، خانواده اش را مسکن داده بود دلش شکست و حالش دگرگون شد دست به دعا برداشته گفت:

 

رَبِّ اجْعَلْ هذا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ * رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِی وَما نُعْلِنُ وَما یَخْفی عَلی اللّهِ مِنْ شَی ءٍ فِی الأَرضِ وَلا فِی السَّماءِ * الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلی الکِبَرِ إِسْمعِیلَ وَ إِسْحقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ * رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ * رَبَّنا اغْفِرْ لِی وَلِوالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الحِسابُ؛[9]

 

بارالها، این سرزمین را امنیت ده و من و پسرانم را از پرستش بت ها دوردار. بارالها، بت پرستان بسیاری از مردم را گمراه کردند، پس هر که مرا پیروی کرد از من است و هر کس نا فرمانی من کرد پس تو آمرزنده مهربانی. بارالها، من برخی از فرزندانم را در سرزمین بدون زراعت مکه نزد خانه محترم تو ساکن کردم، تا نماز را به پا دارند. پس دل های جمعی از مردم را میل و محبّت آنان ده، و از میوه ها آنان را روزی ده، باشد که شکر گزارند. بارالها، آنچه ما مخفی یا آشکار کنیم تو می دانی، و هیچ چیز در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست. حمد برای خداست که به سنّ پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، همانا پروردگارم شنونده دعاست. بارالها، من و بعضی از فرزندانم را بر پادارنده نماز قرارده، بارالها، دعای مرا بپذیر. بارالها، بیامرز مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می شود.

 

 

 

5 . انتخاب مکه برای سکونت اسماعیل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهیم به این منزلگه رضا داد. لیکن مکّه جای آبادی نبود و میوه و حبوبات در آن تولید نمی شد. این است رمز این که ابراهیم بازهم دعا می کند و می گوید:

 

رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً ءامِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ ءامَنَ مِنْهُمْ بِاللّه ِ وَالیَوْمِ الآخِرِ؛[10]

 

بارالها، این سرزمین را امن قرارده و اهل آن را از میوه ها روزی ده؛ مردمی که ایمان به خدا و روز قیامت آورند.

 

 

خداوند متعال هم به دعای ابراهیم پاسخ مثبت داد و گفت: «هرکس کفرورزد مدتی کوتاه در این دنیا او را بهره دهم و آن گاه او را به سوی عذاب جهنّم کشانم که بدجایی است.»

 

امام باقر علیه السلام فرماید: «بر اثر این دعاست که میوه ها از سرزمین های دیگر به سوی مکه برده می شود.»[11]

 

 

6 . اسماعیل در مکه بالید و برآمد، و ابراهیم بین مکه و فلسطین در رفت و آمد بود. خانه کعبه اولین عبادتگاه در روی زمین و از دیر باز محل پرستش خدای متعال و راز و نیاز با او بوده است. لیکن دیرزمانی بود که ویران شده و از یادها رفته بود. ابراهیم به فرمان الهی مأمور تجدید بنای کعبه شد. او با کمک اسماعیل به این مأموریت پرداخت. پایه ها بالا رفت و خانه حق برای طواف کنندگان و عبادت کنندگان مهیا شد.

 

ابراهیم و اسماعیل دست به دعا برداشتند:

 

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ العَلِیمُ * رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنا مَناسِکَنا وَتُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ * رَبَّنا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ؛(12)

 

بارالها، از ما بپذیر؛ تو شنوا و دانایی.

 

 

بارالها، ما دورا تسلیم خود قرارده و از فرزندان ما نیز تسلیم امر تو باشند، عبادات ما را به ما بیاموز و توبه ما را بپذیر، تو توبه پذیر مهربانی.

 

بارالها، در میان فرزندان ما پیامبری برگزین که آیات تو را بر مردم بخواند و کتاب وحکمت به آنان آموزد و آنها را تزکیه کند؛ همانا تو عزیز و حکیمی.

 

 


[1].شعراء (26) آیات 83 87 .

[2].پدران پیامبران مشرک و بت پرست نبوده اند. در عربی به پدر و نیز به عمو (که سرپرستی فرزند برادرش را به عهده دارد) «أب» گفته می شود. آزر بت تراش و بت پرست، عموی ابراهبم علیه السلام بود که سرپرستی او را عهده دار بود.

[3].احزاب (33) آیه 21.

[4].ممتحنه (60) آیه 4.

[5].ممتحنه (60) آیه 6.

[6].ممتحنه (60) آیات 4 و5.

[7].صافی، ج5، ص163.

[8].صافّات (37) آیه 100.

[9].ابراهیم (14) 35 41.

[10].بقره (2) آیه 126.

[11].بقره (2) آیات 127 129.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

1 . نوح، یکی از پیامبران الهی بود که عمری دراز یافت به گونه ای که عمر او ضرب المثل شده است.

 

نوح مردم را به خدا پرستی و معرفت فرا می خواند و از بت پرستی و جهالت باز می داشت. مردم که با عقاید پدران خویش خو گرفته بودند و از اندیشه و تفکر به دور بودند نوح را تهدید کردند که «ای نوح اگر از کارت دست برنداری تو را سنگباران می کنیم.»

 

نوح دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ إِنَّ قَوْمی کَذَّبُونِ * فافْتَحْ بَیْنی وَبَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ المُؤمِنینَ؛[1]

 

پروردگارا، قوم من مرا تکذیب کردند. بین من و آنان داوری کن، و مرا و کسانی که با من ایمان آورده اند از دست آنان نجات بخش.

 

 

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «ما نوح و همراهان او را نجات دادیم و دیگران را غرق کردیم.»

 

 

2 . در قرآن کریم یک سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام این سوره مربوط به داستان آن حضرت است. خدای متعال می فرماید: «ما نوح را به سوی قومش فرستادیم پیش از آن که عذاب دردناک به سراغشان آید. او به مردم گفت: من شما را هشدار می دهم، خدا را بپرستید و تقوای الهی را پیشه گیرید و مرا اطاعت کنید. اگر چنین کنید خداوند شما را می آمرزد واجل شما را به تأخیر می اندازد.»

 

این پیام و تبلیغ، مردم را بیدار نکرد و به همین سبب نوح از سرِ درد با خداوند چنین گفت: «بارالها، شب و روز مردم را دعوت کردم و هرچه بیشتر فراخواندم مردم بیشتر گریزان شدند، هر گاه آنان را به آمرزش تو دعوت می کنم انگشت به گوش می کنند، لباس بر سر می کشند تا پیام مرا نشنوند و بر کردار خود اصرار می ورزند. به طور علنی و پنهانی آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید چرا که او آمرزنده است. اوست که باران بر شما فرو می فرستد و اموال و پسران به شما می دهد و باغ ها و نهرها برایتان فراهم می آورد.»

 

نوح سپس آیات و نشانه های حق تعالی را در عالم آفرینش برایشان باز گو کرد. اما باز هم بیدار نشدند و به یکدیگر سفارش می کردند که از بت های خود دست برندارید. آنان در گناهان غوطه ورشدند و سرانجام اهل جهنم گشتند.

 

در این هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت:

 

رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الأَرْضِ مِنَ الکافِرِینَ دَیّاراً * إِنَّک َ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَک َ وَلا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً کَفّاراً * رَبِّ ا غْفِرْ لِی وَلِوالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمناً وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالمُؤْمِناتِ وَلا تَزِدِ الظّالِمِینَ إِلاّ تَباراً؛[2]

 

بارالها، از کافران برروی زمین هیچ کس باقی نگذار. اگر آنان را رهاکنی بندگان تو را گمراه می کنند و به جز تبه کارِ کافر فرزندی نیاورند. بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤمنی را که به خانه ام وارد شود و همه مردان و زنان با ایمان را بیامرز و بر نابودی ستمگران بیفزا.

 

 

 

3 . خداوند در سوره قمر می فرماید: «در دوران گذشته قوم نوح بنده ما را تکذیب کردند و گفتند او دیوانه و جن زده است.» نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنین گفت:

 

أَنّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ؛[3]

 

بارالها، من در هدایت مردم شکست خوردم؛ تو خود مرا یاری فرما.

 

 

 

4 . در سوره مؤمنون آمده است: «ما نوح را به سوی قومش فرستادیم. او به مردم گفت: ای قوم من، خداوند را بپرستید، به جز او برای شما خدایی نیست، آیا پروا نمی کنید؟»

 

گروه کافران گفتند: «نوح چون شما بشر است که می خواهد بر شما برتری جوید؛ اگر خداوند می خواست پیامبری بفرستد فرشتگانی را به پیامبری می فرستاد، نوح دیوانه است.»

 

در این هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ انْصُرْنی بِما کَذَّبُونِ؛[4]

 

بارالها، در برابر تکذیب این مردم مرا یاری کن.

 

 

خداوند می فرماید: «به نوح وحی کردیم که زیر نظر و راهنمایی ما کشتی بساز، و هرگاه فرمان رسید و آب از تنور فوران کرد از هر یک از حیوانات دو عدد و خانواده ات را سوار بر کشتی کن، و هرگاه تو وهمراهان در کشتی مستقر شدید بگو:

 

اَلْحَمْدُ للّه ِِ الَّذی نَجّینا مِنَ الْقَوْمِ الظالمِینَ * وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَأنْتَ خَیْرُ المُنْزِلینَ؛[5]

 

حمد برای خدایی است که ما را از دست ستمکاران نجات داد. و بگو: بارالها، مرا در منزلگاهی مبارک جای ده، [زیرا] تو بهترین فرود آورندگانی.»

 

 

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام فرمود: «ای علی، هرگاه در جایی منزل کردی بگو: اللّهمّ أنزِلنی مُنْزَلاً مبارَکاً وأنت خیر المنزِلین؛ چرا که خیر و خوبی آن منزل روزی تو می شود و شرّ و بدیِ آن از تو دور می شود.»[6]

 

در حدیث «أربع مائة» که علی علیه السلام چهارصد سخن کوتاه و نغز در آداب زندگی و بندگی برای یارانش بیان فرمود، آمده است: «هر گاه جایی منزل کردید بگویید: اَللّهُمَّ أَنْزِلْنَا مُنْزَلاً مُبَارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ المُنْزِلِینَ.»[7]

 

 

 

5 . نوح 950 سال در میان مردم تبلیغ یکتاپرستی و پاکی و درستی کرد. اما ده قرن تبلیغ و دعوت، آن مردم خفته جاهل را بیدار نکرد و به هوش نیاورد، و از آن همه بذر توحید و خداپرستی به جز بسیار اندک در دل سخت تر از سنگ آنان جوانه نزد و به بار ننشست. افزون بر آن، پیامبر الهی را به باد استهزا می گرفتند و تهمت هایی که خود شایسته آن بودند به او می بستند و مؤمنان همراه او را مردمانی پست می خواندند... .

 

با چنین پیشینه عصیان و تبه کاری است که به فرمان الهی از آسمان باران شدیدی باریدن می گیرد و از جای جای زمین چشمه ها می جوشد و سیل و طوفان همه جا را فرا می گیرد.

 

نوح که از پیش آماده چنین شرایطی است؛ به مؤمنان و همراهان خود می گوید تا بر کشتیی که به دست خود او ساخته شده است، سوار شوند. نوح به هنگام سوار شدن بر کشتی می گوید:

 

بِسْمِ اللّه ِ مَجْریها وَمُرْسیها إِنَّ رَبّی لَغَفُورٌ رَحیم؛[8]

 

به نام خداست حرکت و توقف کشتی؛ به درستی که پروردگارم آمرزنده و مهربان است.

 

 

در این هنگام، آب از آسمان و زمین به هم می پیوندد و همه جارا فرا می گیرد و همه نابکاران سیه روز را در کام خود فرو می کشد. در حالی که نوح و همراهانش بر کشتی نجات سوارند و بر سطح آب در حرکتند. وقتی که آب همه جارا فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به کام مرگ کشید، فرمان الهی بر توقف باران و جوشش زمین صادر می شود و کشتی نوح بر کوه «جودی» آرام می یابد. در این میانه، نوح که پسر نادرستش را در میان غرق شدگان می بیند دست به دعا بر می دارد و می گوید:

 

رَبِّ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی وَإِنَّ وَعْدَکَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ؛[9]

 

بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعده داده بودی که خانواده مرا نجات دهی) و وعده تو حق است و تو احکم الحاکمین هستی.

 

 

خداوند فرمود: «ای نوح، او از خاندان تو نیست، او ناشایست است، آنچه را که به آن آگاهی نداری از من مخواه، من تو را پند می دهم، مبادا از جاهلان باشی.»

 

نوح به خود آمد و گفت:

 

رَبِّ إِنّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ، وَإِنْ لا تَغْفِرْ لی وَتَرْحَمْنی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرینَ؛[10]

 

بارالها، من به تو پناه می برم از این که چیزی را که به آن آگاهی ندارم از تو بخواهم، اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیان کاران خواهم بود.

 

 


[1].شعراء (26) آیات 117 و118.

[2].نوح (71) آیات 26 28.

[3].قمر (54) آیه 10.

[4].مؤمنون (23) آیه 26. همین جمله در همین سوره در آیه 39 از زبان پیامبر دیگر آمده است و نام او به صراحت ذکر نشده است. بعضی آن پیامبر را هود «پیشوای قوم عاد»، و بعضی دیگر صالح «پیامبر قوم ثمود» می دانند.

[5].مؤمنون (23) آیات 28 و 29.

[6].تفسیر صافی، ج3، ص399.

[7].خصال، ص634.

[8].هود (11) آیه 41.

[9].هود (11) آیه 45.

[10].هود (11) آیه 47.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

1 . یکی از داستان های بلند قرآن کریم، داستان موسی و فرعون است. خوابگزاران و منجّمان به فرعون می گویند: به زودی فرزندی به دنیا می آید که تاج و تخت تو را نابود می سازد. با این خبر وحشتناک، فرعون دست به کار می شود تا موسی به عرصه هستی قدم نگذارد. اما به خواسته الهی و علی رغم خواسته فرعون، موسی به دنیا چشم گشود و به اعجاز الهی در دامن خود فرعون بالید و بزرگ شد و آن گاه که جوانی نیرومند شد خداوند به او علم و حکمت داد.

 

موسی، یک روزِ خلوت داخل شهر شد. دید دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند و یکی از آنان از پیروان اوست. آن که پیرو موسی بود موسی را به کمک خواست. موسی به یاری او شتافت و بر اثر ضربه موسی، خصم از پا در آمد. در این هنگام، موسی منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت:

 

رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی؛[1]

 

بارالها، من برخود ستم کردم، مرا بیامرز.

 

 

خداوند هم او را آمرزید.

 

موسی باز هم دعا کرد و گفت:

 

رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَ فَلَنْ أَکونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ؛[2]

 

خداوندا، به خاطر نعمتی که به من دادی هیچ گاه پشتیبان گنه کاران نخواهم بود.

 

 

صبح روز بعد موسی با بیم و هراس در شهر گردش می کرد. دید مرد دیروزی، امروز هم با کسی درگیر است. باز هم موسی را به کمک خواست. طرف مقابل به موسی رو کرد و گفت: آیا می خواهی مرا بکشی آن چنان که دیروز دیگری را کشتی! تو زورگویی نه مصلح!

 

از آن طرف شهر مردی سر می رسد و می گوید: ای موسی! سران گرد آمده اند و برای کشتن تو نقشه می کشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو!

 

موسی با احتیاط و مراقبت از شهر بیرون شد و چنین دعا کرد:

 

رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَوْمِ الظّالِمینَ؛[3]

 

پروردگارا مرا از گروه ستمکار نجات ده.

 

 

موسی سپس رو به سوی مَدْیَن، شهر شعیب پیامبر، گذارد و به راه افتاد و گفت:

 

عَسی رَبّی أَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ؛[4]

 

امیدوارم پروردگارم مرا به بهترین راه هدایت کند.

 

 

 

2 . موسی به شهر مدین رسید. در بیرون شهر مردمی را دید که در کنار چاهی جمع شده اند و از آن آب می کشند و گوسفندان خود را سیراب می کنند. موسی دید دو زن دورتر ایستاده اند و در انتظارند. به نزد آنان رفت و پرسید: چرا این جا ایستاده اید؟ آن دو در جواب گفتند: وقتی که چوپان ها از چاه آب کشیدند و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه می آییم، آب می کشیم و گوسفندان خود را سیراب می کنیم.

 

موسی از سر وظیفه الهی و نوع دوستی، به سر چاه آمد، برای آنان آب کشید و گوسفندان آنان را سیراب کرد. آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به خانه رسیدند.

 

موسی که در مدین غریب بود و راه به جایی نمی برد، به زیر سایه درختی رفت تا بیاساید و خستگی راه از تن به در کند و چون امکانات و آذوقه نداشت دست به دعا برداشت این چنین خدا را خطاب کرد:

 

رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ؛[5]

 

بارخدایا، من به هر آنچه بر من فرو فرستی محتاجم.

 

 

دعای موسی مستجاب شد.دختران شعیب که زودتر از هرروز به خانه برگشته بودند ماجرای یاری جوانی ناشناس را برای پدر بازگفتند.

 

پدر یکی از آنان را به دنبال موسی فرستاد تا او را بیاورد. موسی به خانه شعیب آمد. از او پذیرایی کردند و چون توانایی و درستی و امانت او را دیدند او را به گرمی پذیرفتند. موسی داماد شعیب و صاحب همسر و زندگی شد.

 

گرچه در برخی روایات آمده است موسی در آن هنگام که این دعا را کرد به نانی محتاج بود، اما این دعا مخصوص نان و خوراکی نیست بلکه برای همه احتیاجات به کار می آید. دلیلش این است که موسی پس از این دعا صاحب همه چیز شد.

 

 

3 . موسی مدتی را که با شعیب عهد بسته بود در مدین بماند و سپس با خانواده و گله و دارایی خود رو به سوی وطن آورد تا به طور سینا رسید. در آن جا، نوری از دور پدیدار شد. به سوی آن رفت تا برای گرم شدن همراهان از آن شعله ای برگیرد. آن نور حق تعالی بود که بر درختی تجلّی کرده بود. در آن جا بزرگ ترین حادثه زندگانی موسی که رسالت اوست رخ می نماید. موسی پیامبر شد و معجزه هم، که دلیل صدق ادعای وی بود، به او اعطا شد.

 

سر آغاز مأموریت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذار و دعوت او به سوی خداوند متعال اعلام شد.

 

در این هنگام که موسی مأموریت را دشوار یافت به در گاه الهی رو کرد و گفت:

 

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هرُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی * کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً * وَنَذکُرَکَ کَثِیراً * إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً؛[6]

 

بارالها، سینه ام را گشاده دار. مأموریتم را برایم آسان کن. گره از زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برایم یاوری قرارده. که هارون برادرم باشد. پشتم را به او محکم کن. و او را در مأموریتم شریک کن. تا تو را تسبیح بسیار گوییم و بسیار تو را یاد کنیم. به درستی که تو با خبر و بینا بر احوال مایی.

 

 

خدای متعال پاسخ داد: «ای موسی خواسته ات را بر آورده ساختم.»

 

سپس خداوند شیوه برخورد با فرعون را اینچنین به موسی و هارون آموخت:

 

«به سوی فرعون روید؛ چرا که او راه طغیان در پیش گرفته است، به نرمی با او سخن گویید، شاید به خود آید یا بترسد.» موسی و هارون گفتند:

 

رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا اَوْ أَنْ یَطْغی؛[7]

 

بارالها،ما می ترسیم بر ما ستم کند یا راه طغیان و نافرمانی پیش گیرد.

 

 

خداوند پاسخ داد: «نترسید، من با شمایم، آنچه پیش آید می شنوم و می بینم.»

 

 


[1].قصص (28) آیه 16.

[2].قصص (28) آیه 17.

[3].قصص (28) آیه 21.

[4].قصص (28) آیه 22.

[5].قصص (28) آیه 24.

[6].طه (20) آیات 25 35.

[7].طه (20) آیه 45.

منابع: به نقل از پايگاه اطلاع رساني حوزه

هشام بن سالم گوید: حضرت امام صادق(ع) در حدیثی که در آن داستان حضرت داوود(ع) را ذکر می کند، فرمودند: حضرت داوود(ع) هنگامی که «زبور» را تلاوت می کرد، کوه ها و سنگ ها و پرندگان، پاسخ وی را می دادند، وی روزی به کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حزقیل(ع) در آنجا بود، چون آوای کوه ها و آواز درندگان و پرندگان را شنید، دانست که وی داوود(ع) است. حضرت داوود(ع) به او گفت: «ای حزقیل اجازه می دهی که به نزد تو بالا بیایم؟» حزقیل(ع) گفت: نه با شنیدن پاسخ منفی، حضرت داوود(ع) ناراحت شد و گریست.

خدای متعال به حزقیل(ع) وحی کرد که داوود(ع) را سرزنش نکن و از من عافیت بخواه، گویند حزقیل دست داوود(ع) را گرفت و وی را به جانب خود بالا برد، حضرت داوود به حزقیل(ع) گفت:

«ای حزقیل آیا هیچ گاه قصد گناه کرده ای؟» حزقیل(ع) گفت: نه. داوود(ع) گفت: «آیا از این عبادتِ خداوند تو را عُجبی رسیده است؟» حزقیل گفت: نه. داوود گفت: «آیا دل به دنیا داده ای و شهوات و لذّات دنیا را دوست داشته ای؟» حزقیل گفت: «آری، گاهی بر دلم راه یافته است!»

داوود(ع) گفت: «وقتی چنین حالتی پیدا می شود چه می کنی؟»

حزقیل(ع) گفت: «من به این درّه می روم و از آنچه در آن است عبرت می گیرم».

حضرت داوود(ع) به آن درّه رفت و به ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه و استخوان های پوسیده ای بر آن و لوح آهنینی نیز آنجا بود که نوشته ای داشت، داوود(ع) آن را خواند، بر آن نوشته بود:

«من، اَرْوَیِ بْنِ سَلَمْ هستم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر ساختم و با هزار دوشیزه آمیزش کردم، آخر کارم این شد که: خاک بسترم و سنگ بالِشم و کرم ها و مارها همسایگانم هستند! پس هر که مرا بنگرد، به دنیا فریفته نشود».1

پی نوشت ها:

برگرفته از: گفت و شنود پیرامون موعود(ع)، ذبیح الله محسنی کبیر، ج 2، صص 3738.

1. کمال الدّین عربی، ج 2، باب 46، ما جاء فی التّعمیر، ص 524.


منابع: برگرفته از پايگاه اطلاع رساني حوزه

تعداد صفحات : 10

درباره ما
Profile Pic
به پایگاه جامع فرهنگی مذهبی محبّان مهدی (عج) خوش آمدید... ❀♥ صلوات بر محمد و آل محمد ♥❀
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • پایگاه جامع فرهنگی مذهبی معلم شهید رضا سرگزی
  • پورتال اهل‌بیت(ع)
  • نكات قرآني
  • گنجور «آثار سخنسرايان پارسي گو»
  • پايگاه اطلاع رساني حوزه
  • قرآن پژوهان شمال
  • مركز قرآن و عترت معاونت تهذيب حوزه هاي علميه
  • دانشنامه اسلامي
  • پايگاه تحقيقاتي غدير
  • پايگاه راز ماندگاري
  • مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل بيت (ع)
  • پايگاه تحقيقاتي القرآن
  • پايگاه تحقيقاتي ياران انتظار
  • دانشنامه مهدويت
  • مهدي دانلود
  • دانشنامه موضوعي قرآن «تبيان»
  • 313 مبارز «مهدي ياوران»
  • پایگاه شهر حدیث
  • پایگاه حدیث نت
  • كتابخانه احاديث شيعه
  • سايت جامع فرهنگي مذهبي شهيد آويني
  • مذهبي دات آي آر
  • بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسرا
  • تفسير راهنما «آنلاين»
  • نهضت ملي حفظ قرآن
  • پايگاه درس هايي از قرآن «حجت الاسلام قرائتي»
  • پايگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن
  • پژوهشكده قرآن و عترت
  • شبکه قرآن و معارف سیما
  • رادیو قرآن
  • خبرگزاری بین المللی قرآن
  • قرآن آنلاين بسيار نفيس
  • پارس قرآن
  • راسخون «يار هميشه همراه»
  • مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
  • پايگاه مجازي هيئت منتظران حضرت ولي عصر
  • نوای معطر الهی
  • فال حافظ
  • مؤسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان
  • تفسير نور «آنلاين»
  • مؤسسه ترويج فرهنگ قرآني
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    *-ختم جمعي صلوات جهت سلامتي و تعجيل در ظهور حضرت مهدي (عج)-*
    آمار سایت
  • کل مطالب : 293
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 122
  • آی پی دیروز : 142
  • بازدید امروز : 542
  • باردید دیروز : 798
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,931
  • بازدید ماه : 11,331
  • بازدید سال : 74,427
  • بازدید کلی : 618,836